سینهریزگاه (فصل 1)
کوچه کوتاه بود و تنگ. گنجایش ورودوخروجیِ بیشتر از دوخانوار را نداشت. چراکه عرض آن حدود دومتر بیشتر نبود و طولش هم از چهارمتر درازتر نمیشد. ازقضا دوساختمان هم در آن بیشتر نبود. روبهروی کوچه که بایستی سمت غرب پنداشته شود، خیابان خاکی شیبدار و کمانیشکل بود که از محلۀ قلعه که در بالادست قرار داشت، بهسمت پایین امتداد مییافت و بهمحلۀ خواجگان میپیوست و بهمیدانی میرسید که ادارۀ شهرداری روبهرویش ساخته شده بود. شیب و سراشیبی، بهشدت تند و خطرناک توی چشم میزد. کف خیابان کمانیشکل پوشیده از لایۀ خاک بود. در سرتاسر قسمتهای سینهکش خیابان و سایر حوالیِ آنمنطقه، سنگریزه دیده میشد. از اینرو بهاینقسمت از محلۀ خواجگان که بهدامنۀ کوه شهیدان چسبیده بود «سینهریزگاه» گفته میشد. اگر کسی میخواست اینقسمت از محله را نام ببرد، میگفت: «سینهریزگاه».
در امتداد جنوبی کوچه، یکنانوایی با هیزم، نانِ تافتون پخت میکرد. چون اکثریت مردم در منازل، نانِ یوخه میپختند فروش چندانی نداشت. در اتصال شمال غربیِ کوچه یکمغازۀ پینهدوزی بود که پالان اسب و استر و الاغ هم میدوخت. مغازه که بیشتر شبیه بهیک پستوی تار و تاریک بود، گهگاهی، صاحبان چهارپایان در آن جمع میشدند تا گیوۀ خودشان یا پالان حیوانشان را تحویل بگیرند.
در دوسوی خیابان، ساختمانهایی خشتی با پرچینهایی از بوتهها و هیزمها نشان میداد که هیچبافت معماری خاصی در ساخت آنها بهکار برده نشده است. کلبههایی محقّر و دبستانی بهنام رازی در طول شمالی خیابان، برمجموعهبناهای آنحوالی میافزود. این بخش از محلۀ خواجگان که بهنام سینهریزگاه معروف بود، جزیی از وسعت شهر سمیرم بهشمار میرفت.
این فضایی از زادگاهم بود که سهسالگیام را در منزلی که در بنبست کوچهای که اشاره شد، میگذراندم. این ساختمانِ خشتی که در انتهای کوچه دیده میشد، وسعت چندانی نداشت. کلِّ مساحت زمین از حدود صدمتر فراتر نمیرفت. دواتاقی که تیرهای چوبیِ ناصاف و برگوشاخههای درهموبرهم، سقف را پوشش میداد، روبهجنوب، روی دوطویله نشسته بودند. یکی از اتاقها برای نشیمن خانواده عیالوارمان اختصاص داشت و دیگری برای اسبابیه خانوار. اتاقها پنجره نداشتند. نور خفیفی که هنگام بازوبستهشدن درِ کوتاهِ وردیِ دولنگۀ چوبی، بهداخل رخنه مییافت، از تیرگی کامل میکاست. دیوارهای گلاندود و ناصاف چشم را میآزرد. در اتاق نشیمن، دوطاقچه، یکی برای آیینۀ زنگارگرفته و دیگری برای چراغ نفتیِ روشنایی تعبیه شده بود. اتاق مخصوص وسایل زندگی هم نه طاقچهای داشت نه رفی.
پیشبامِ کوتاهی که سقفش با تیرچههای کجوکوله پوشیده شده بود، در جلو ایوان دیده میشد. در ضلع شرقیِ زیر این پیشبام ـ درست در دومتری جلو درِ طویله ـ چاه آبِ آشامیدنی حفر شده بود. آب چاه برخی مواقع بویی تند داشت، اما کسی اهمیت نمیداد. حیاطِ بسیار کوچکی هم میتوان براین مجموعه افزود. در ضلع شرقی حیاط ـ درست جلو پیشبام، توالت، سپس آغلی تابستانی برای نگهداری گوساله و در امتدادش کاهدانی که درِ چوبی یکلنگهای از حیاط بهآن راه مییافت و سوراخی هم از پشتبام تعبیه شده بود تا علوفههای خشکشده را از آنقسمت واریز کنند، بهساختمان همسایۀ جنوبی متصل میگشت. این مجموعهبنا از قسمت شرقی بهباغی که درختان صنوبر سر در هوا میساییدند، منتهی میگردید.
روی قسمتی از پیشبام ـ درست جلو اتاقی که در ضلع شرقی بود ـ مطبخ قرار داشت. وقتی از ایوان بهداخل مطبخ وارد میشدی اجاقی دیده میشد که داخل دیوار ساخته شده بود. در روز چندین نوبت در اجاق آتش افروخته میشد و دودی غلیظ همهجا را فرا میگرفت. تمامی دیوارها حتی تیرچههای سقف دودزده و سیاه بودند. راهی هم از پیشبام، در موازای دیوار مطبخ، بهروی پشتبامها و پرچین دیوارهای جانبی ادامه مییافت.
در گوشۀ غربیِ حیاط، پلهای که از سنگ و گِل ساخته شده بود تا از حیاط بهایوان آمدوشد انجام گردد، چسبیده بهدیوارِ همسایه دیده میشد. زیر بالاترین پلهها که بهایوان متصل میگشت، خالی بود و جایگاهی برای چندمرغ و خروس بهشمار میرفت. کف اتاقها، ایوان، پیشبام، مطبخ و حیاط خاکی بودند. دیوارهای جانبی هم همه از خشت و گِل چیده شده بودند. در این کلبۀ ساده و بیپیرایه در حالی که سهسالگیام سپری میشد گویا حادثهای تلخ در راه بود.