preview

تاج ‏الشعرا ميرزانصراللَّه شهاب اصفهان ىسمیرمی.

اصل وى از سميرم بود و خاندان وى عموماً عالم و فاضل بودند. وى در ابتدا به تحصيل علوم عربى و شاعرى روى آورد و سپس به طهران روى آورد و در آن‏جا مورد توجه قرار گرفت. در سال 1254 ه. ق در سن نوجوانى به طهران رفت و در آن‏جا با ميرزاطاهر شعرى اصفهانى ديدار كرد. وى از شاعران دوره‏ى ناصرالدين‏شاه قاجار (1313 - 1264 ه. ق) و محمدشاه قاجار (64 - 1250 ه. ق) و معاصر رضاقليخان هدايت (متوفّى 1288 ه.ق) بود كه مورد توجه بسيار محمدشاه قاجار بود و از طرف حاجى‏ميرزا آقاسى لقب تاج ‏الشعرا را دريافت كرد.

او به تحصيل علم همت گماشت و به دربار ناصرالدين‏شاه قاجار وارد شد و بارها از طرف شاه صله‏ها دريافت كرد و از طرف وى تيول داشت و پس از مدتى به اصفهان بازگشته و سپس به طهران باز مى‏گشت. وى از طرف اميركبير مأمور سرودن شعر براى تعزيه‏ها و نوحه‏هاى اهل‏بيت شد تا اشعار نادرستى كه در بين بود از يادها برود. سپس مورد توجه آقاخان نورى قرار گرفت. بارها با مؤلف تذكره‏ى حديقةالشعرا ديدار داشت. بعد از فوت وى، برادرزاده‏اش طغرل ديوان وى را از بين برد و شايع بود كه اشعار وى را به نام خود مى‏خوانده است.وى از زنده‏كنندگان سبك خراسانى به شمار مى‏رفت.

براى آگاهى بيش‏تر، مراجعه شود به رلغت‏نامه‏ى دهخدا، جلد 31، جزوه‏ى 166، ص 88 , تذكره‏ى مجمع‏الفصحاء، ج 2، صص 86 - 476 , گنج شايگان، ص 244 , تذكره‏ى مصطبه‏ى خراب، ص 97 , تذكره‏ى ريحانةالادب، ج 2، ص 356 , تذكره‏ى حديقةالشعرا، ج 2، صص 99 - 889. از اشعار اوست :

  اى عشقِ تو انداخته از بام، مرا طشت‏                ايّام دگرگون شد و دوران فلك گشت‏

چون باغ ارم خرّم و آهسته شد دشت‏                 بخرام و بزن جام و ميارام ز گلگشت


سال و محل تولد: سده ي سيزدهم -

تاج الشعراء شهاب اصفهانی

معرف:اوحدی (یکتا)، مجید-مجله وحید- سال۱۳۴۷-شماره۶۰

در شمارهء دهم مجلهء مفید وحید ذیل شعرای گمنام شرح مختصری بقلم‏ شاعر فاضل و گویندهء توانه آقای ذکائی بیضائی مدظله العالی مرقوم‏ رفته بود که با شوقی تمام خواندم و از اینکه حضرت معظم له شهاب را در ردیف شعرای گمنام قلمداد فرموده‏اند متعجب شدم.گرچه مرحوم رضا قلیخان‏ هدایت در مجمع الفصحاء و میرزا طاهر شعری(دیباچه نگار)در گنح شایگان‏ بتفصیل دربارهء صاحب ترجمه سخن رانده و قصایدی چند از آثار او را درج‏ نموده‏اند اما برای سهولت مراجعه خوانندگان تلخیصی از نوشته‏های آنان‏ را با عرض معذرت از جناب آقای بیضائی درین جا نقل میکنم.علاوه برآنچه‏ هدایت و دیباچه نگار ساخته و پرداخته‏اند شخصا اطلاعات دیگری از خاندان‏ او بویژه فرزندش مرحوم میرزا اسمعیل خان ثاقب کسب نموده‏ام که ذیلا بعرض‏ میرسد:

میرزا نصر الله شهاب اصفهانی یکی از مشاهیر سخن‏سرایان ایران‏ در دوران قاجار بوده که پدرانش همه اهل فضل و اکثر بشغل قضاوت لشکر اشتغال داشته‏اند.پس از طی مدارج در علوم متداول زمان بهمراهی یکی از اعمام خود که او نیز صاحب کمالات بوده بسال 1254 روی بتهران آورد و با اینکه در سنین شباب بود بواسطه علو مقام در فنون ادب و قوت طبع که‏ در سخن منظوم داشت ابتدا در دستگاه حاج میرزا آغاسی و سپس بدربار محمدشاه راه یافت-پادشاه قاجار مقدم او را گرامی شمرده و قریب‏ یکهزار تومان مرسوم برای وی مقرر داشت پس از چندی او را بلقب تاج-الشعرائی مفتخر نمود-چون نوبت سلطنت بناصر الدین شاه رسید میرزا- تقی‏خان امیر کبیر صدارت وقت مستمری ویرا امضاء کرد و او را بگفتن‏ مرثیت در مصیبت خامس آل عبا مأمور فرمود که در مجالس تعزیت خوانی‏ بکار رود او نیز چنین کرد و در حضرت صدارت عظمی محلی منیع و مقامی‏ رفیع یافت.

تاج الشعراء در انواع شعر خاصه قصیده استاد مسلم زمان خویش بود و قصاید او غالبا از صد بیت تجاوز میکرد و گاهی به دویست بیت نیز میرسید -از اغلب شعرای دربار برتبت مقدم بود و مخصوصا در طرز اداء شعر و پروراندن سخن بی‏نظیر مینمود-دیوانش بالغ بر شصت‏هزار بیت و من‏ نسخه آنرا در منزل فرزندش مرحوم میرزا اسمعیل‏خان متخلص به ثاقب دیدم‏ که بخط نستعلیق ریز بسیار خویش نوشته شده بود-جای تألیف است که با وجود تمکن و علیرغم اصرار و ابرامی که دوستان و آشنایان داشتند مرحوم‏ ثاقب بطبع کتاب شهاب حاضر نشد و بعد از فوتش هم اطلاعی ندارم که آیا دیوان در خاندان او موجود است یا نه.

تاج الشعراء در نهم شهر ذی حجه 1291 هجری قمری بسرای جاوید شتافت-جیحون شاعر نامی یزد تاریخ وفاتش را اینطور سروده است:

تاج الشعراء شهاب خیر الوصفه‏ در تاسع شهر حج فرو بست شفه‏ جیحون پی تاریخ گذشت از سر و گفت‏ لبیک زنان رفت بیوم العرفه

1291 3-1294

از مرحوم شهاب دو فرزند پسر می‏شناسم بنام میرزا حسن‏خان و میرزا- اسمعیل‏خان.میرزا حسن‏خان بجز شعر از کمالات پدر بی‏بهره نبود خط شکسته و نستعلیق ریز را بسیار خوش می‏نوشت-دیوان پدرش شهاب بخط او که در منزل برادرش میرزا اسمعیل‏خان مشاهده کردم-همچنین کتابی بنام‏ اندرزنامهء قابوس نزد این جانب موجود است که بخط شکسته خوش نوشته و بدینگونه رقم نموده:»...و انا عبد الذلیل میرزا حسن ابن مرحمت‏ پناه‏ تاج اشعراء غفرله»تاریخ کتابت جمعه نهم شهر شعبان 1295 هجری فرزند دیگرش میرزا اسمعیل‏خان متخلص به ثاقب است که نویسنده کرارا محضر او را چه در انجمن ادبی و چه در خانه مسکونی درک نموده‏ام او نیز دیوان شعری داشت حاوی قصیده و دیگر انواع شعر و از 20 هزار بیت تجاوز میکرد-ثاقب مردی متواضع خوش‏ محضر و شیرین‏کلام بود او هشتاد و نه‏ سال عمر کرد و در سال 1320 خورشیدی بلاعقب بسرای باقی رفت.

دربارهء اشعار تاج الشعراء خوانندگان عزیز را به گنج شایگان‏ تألیف دیباچه نگار(میرزا طاهر شعری)و جلد دوم مجمع الفصحاء احاله‏ میدهم و ابیاتی چند از فرزندش ثاقب که دیوان او بچاپ نرسیده ذیلا نقل‏ کرده بنوشته خویش پایان می‏بخشم:

ما را بجز از عشق تو پرداختنی نیست‏ مهر رخت ایمه ز دل انداختنی نیست‏ با جلوهء بالای تو سرو چمنی را سر از در دعوی دگر افراختنی نیست‏ از هجر رخ روشن و زلف سیه تو شام از سحر ثاقب بشناختنی نیست

و نیز

این عاشقان که تن ببلا پروریده‏اند از آب و خاک مهر و وفا آفریده‏اند یکباره دین و دل چو بسودای عشق دوست‏ بفروختند هردو جهان را خریده‏اند بی‏پرده دیده‏اند پس پرده هرچه هست‏ تا پردهء علابق هستی دریده‏اند

قطعه‏ای شیوا از آقای یکتا در رثاء«رهی»بدفتر مجله رسیده‏ که در شمارهء بعد چاپ خواهد شد.


سال و محل وفات: 1291هـ. ق.
زندگينامه: وی فرزند "ملا محمد" و متخلص به "شهاب" بود. او ملقب به "تاج‌‌الشعراء" اصل وي از "سميرم" بود. وي به "تهران" آمد و مورد توجه و عنايت "ميرزا آقاسي صدراعظم" و بعدها "امير كبير" و "ميرزا آقا خان نوري" قرارگرفت. وي عضو انجمن ادبي "ابوالفقراء" در "اصفهان" نيز بود. از او قصايد و قطعات متيني از خود به جاي گذاشته از احياگران "سبك خراساني" است. در "اصفهان" درگذشت. وي به دستور امير كبير دوازده مجلس از وقايع زندگي امام حسين(ع) را به نظم درآورد و «ديوان» شعري از او به جاي مانده است. گويا برادرزاده‌‌‌اش "طغرل" اشعار او را با تحريف، به نام خود مى خوانده است.

آثار: قصیده ها، قطعه ها و «ديوان»

منابع: از صبا تا نيما(1/79)، تذكرةالــقبور(146)،حــديقةا٠ ?شعراء( 2/889- 899)، الذريعه(9/522)، ريحانه(3/263- 264)، سبــك شنــاسي(3/348)، گنج شايگان(244- 333)، مجمع‌الفصحا(4/476- 486) لغت نامه(ذيل/تاج‌‌‌الشعراء)، المآثروالآثار(204)، يادگار(س 5، ش 1و2، ص144- 154)، مصطبه خراب(97).

__________________
دلش گرفت ...و جام شراب را برداشت
و مست شد ، عاشق شد ، طناب را برداشت؟
و قرص ماه تو و قرصهاي زردي كه ...
فقط گريست ... و ليوان آب را برداشت
همينكه خواست كه شك بين ِ ... خواست شك بين ِ...
خدا همان لحظه ، انتخاب را برداشت

نام شريفش ميرزا نصرالله وآبا واجدادش همه از فاضلان آگاه به منصب قضاوت عساكرمقربان درگاه هر شاه بوده اند او نيز به حكم پدر مهر پرور هم ره بي خردي بهشت وپي پيشروان خردمند برگرفت وبه تحصيل كمالات كمر همت بست ودر پس زانوي طلب نشست تا از علوم ضروريه وكمالات متداوله به قدر امكان اكتساب واقتباس نموده در سنه 1254 بدار الخلافه ري وپيشگاه حضرت كي درآمد به واسطه همراهي عم مكرم نخست شرف مجلس عالي فخر الفضلا دستورالوزرا حاجي ميرزا آقاسي ايرواني را دريافت وعرض مدايح كرد وملحي سزاوار جست وموظف ومنعم ومشرف ومكرم شد از آن خجسته آستان لقب تاج الشعرئي يافت.اقطاعي در وجه مقرري وي معين آمد وهر به مدتي چند از موطن ومسكن بدارالخلافه آمدي ومدحت گفتي ومقضي الوطر بازگشتي تا چنانكه عادت روزگار است آن روزگار بسر رفت وحضرت سلطان السلاطين شاهنشاه عهد ملك ناصرالدين پادشاه غازي بر تخت موروثي ملك برآمد به خاكپاي مبارك رسيد وتهنيتها گفته وانعامها گرفته به نظم مجلس چند مراثي در تعزيه سيدالشهدا عليه السلام مأمور شد ومنظوم كرد.علي الجمله از شعراي مقرر معين كثير الفضل بديع النظم اين دولت همايون است.اشعار بسيار وزن تقارب وقطعات وقصايد منظوم نموده كه همه در نهايت متانت است وكمال رزانت اگر چه ديوانش به تمامه حاضر نيست اين اشعارش در اين كتاب مرقوم مي شود:

قصيده

اي خد دلفريب تو بر قد دل ربا

 

چون ماه چارده شبه بر خط استوا

مهر سپه فتنه آن خد دلفريب

 

مرد بهشت واله آن قد دلربا

يك پرتو از دو عارض ماهت صد آفتاب

 

يك حلقه از دو زلف سياهت صد اژدها

حرفي زخاك كويت و صد قبله اميد

 

نامي زعيد رويت و صد كعبه صفا

هم لعل جانفزاي تو سرچشمه حيات

 

هم زلف دلپذير تو سرحلقه بلا

پيدا كف كليم از آن زلف دلپذير

 

پنهان دم مسيح در ان لعل جانفزا

روي تو و دل من آن ماه و اين كتان

 

عشق تو و من من  آن برق و اين گيا

روي چو ارغوانم شد چون زرير زرد

 

بالاي همچو تيرم شد چون كمان دو تا

از مهر تو مرا نه از آن خوبتر دليل

 

بر عشق تو مرا نه ازين راستتر گوا

ميري كه خواجگان زمين را زمان زمان

 

بر بندگيش منهي گردون زند صلا

سرمايه مروت و سرچشمه كرم

 

سر دفتر فتوت و سرحلقه وفا

ازاو يكي عبادت و منهاج صد حيات

 

از او يكي اشارت و قانون صد شفا

برآستين بذلش خورشيد بوسه زن

 

برآستان فضلش برجيس جبهه سا

اي بر زمين گماشته فرمان احتشام

 

اي بر فلك فراشته ايوان كبريا

قادر تويي كنون به همه كار چون قدر

 

نافذ تويي كنون به همه كار چون قضا

گرآسياي چرخ چو گندم بسايدم

 

يك جو زجا نجنبم چون قطب آسيا

تا نفحه بهار دهد شاخ را بهي

 

تا صرصر خزان شكند باغ را بها

سر سبز شاخ قدر تو از نفخه مراد

 

ايمن بهار عمر تو از صرصر فنا


وله

باز اين چه جوانيست كه با عالم پير است

 

وين عيش كه زير علم شاه و وزير است

خيز اي چو خورنق رخ پدرام تو خرم

 

بخرام كه جشن شه بهرام سرير است

مي ده كه به مهماني نعمان شده بهرام

 

اي آنكه شقايق ز رخت رنگ پذير است

با شاه جوان همچو قمر در بر خورشيد

 

بهرام به نام ارچه بزرگ است حقير است

مي سرختر از شاخ بقم خواهم كامروز

 

رخساره غم زودتر از برگ زرير است

گلگون مي انگيز وبزن هي ره شبديز

 

در چنگ و ني آويز كه گاه بم و زير است

بر قصر خورنق شده بهرام نگويم

 

بر اوج شرف گويم خورشيد منير است

خورشيد يكي بر فلك اين است كه بيني

 

خورشيد زمين ظل خداوند بصير است


در عيد ولادت حضرت علي بن ابيطالب(ع)

العيد و الصبوح كه گرديد اشكار

 

خورشيد حق زمشرق تاييد كردگار

عيد ولادت شه عمراني است خيز

 

اي طلعت تو را كف موسي طليعه دار

سر خداي جل جلاله ظهور كرد

 

بر خلق همچو نور تجلي به كوهسار

امروز شد پديد پس پرده هرچه بود

 

ساقي بيا و پرده برافكن ز روي كار

امروز زاد و فرش زمينت به فرش داد

 

آن عرش را دو نور دو چشمش دو گوشوار

اي ماه چارده شبه جامم ده ودوده

 

روز ولادت پدر پاك هشت وچار

عيد ولادت علي اغصان فيض راست

 

هم اولين شكوفه وهم آخرين بهار

منصور روزگار شد اين عيد دلفروز

 

در روزگار ناصردين شاه روزگار

اينك فزون گشته هزار ودويست سال

 

زير روز خوش كه شمس ولايت شد آشكار

بس خسروان كه كوس بزرگي زند پيش

 

در ملت ده ودو امام بزرگوار

رفتند وآمدند ونشستند وخاستند

 

شاهان دين پرست وسلاطين حق گذار

اين روز را نكرد كس از بيم خصم عيد

 

كس را نشد سعادت جاويد آشكار

سلطان ما كه ناصر دين پيمبر است

 

اين روز كرد عيد و ببخشيدش اعتبار

بر شادكامي ولي و كوري عدو

 

زين عيد كرد ساعد اسلام را سوار

شه نزل عيد را همه زر بذل كرد و عيد

 

آورد نزل شه سر خصم ستيزه كار

خوارزم شه كز آتش سوداي خام داشت

 

چون ديگ مغز خيره به جوش و دم و بخار

از بهر تركتاز خراسان سوي سرخس

 

لشگر كشيده بود فزون از چهل هزار

از حمله مقدمه الجيش ناصري

 

بشسكت قلب و ساقه اعداي نابكار

گرگان شكار شيران گشتند پيش از آنك

 

اندر رسد فريدون با گرز گاوسار

اينك سر بريده خوارزمشاه و ري

 

اي سركشان دهير بگيريد اعتبار

امسال بر سنان سرخوارزمشاه زد

 

سال دگر زند تن فغفور چين به دار

رضوان بر آن پسر كه محمد شهش پدر

 

طوبي برآن شجر كه چنينش خجسته بار


وله ايضاً

خيز اي بهشت روي تو آرايش بهار

 

ارديبهشت دولت شاه است مي بيار

گيتي به فرشاه در ارديبهشت ماه

 

خرم تر از بهشت بود خوشتر از بهار

برگاو شد خور از بره مي ده ز پاي پيل

 

اي آهوان مست ترا شير نر شكار

پوشيده شنبليد ز زربفت پيرهن

 

وز پرنيان سبز بياراست گل ازار

خرم همي خراميد در جويبار سرو

 

سرخوش همي سرايد بر شاخسار سار

مي بازكن چو خون كبوتر زحلق بط

 

اي سبز خط كه چون پر طوطي است شاخسار

مار از چهره گنج وز لب مار مهره بخش

 

كز خاك سبز سر زد همچون زبان مار

مي ده غزال چشما كاينك چو چشم شير

 

لاله همي درخشد ز اطراف مرغزار

در تهنيت عيد غدير خم و مديح شاه اوليا (ع)

بهار عيد غدير است به فروردين

 

كزاو فروخت چو باغ بهشت گلشن دين

بكوب پاي و برافكن كله بيفشان دست

 

كه صاحب كله هل اتي است صدر نشين

بيار باده كوثر سرشت طوبي لك

 

كه ره زعيد غدير است تا بهشت برين

خليفه حق وداماد احمد مرسل

 

ولي مطلق واستاد جبريل امين

امام اول وآخر زمان كه در كف اوست

 

زمام روز و شب و رشته شهور و سنين

سپهر يازده اختر كه چار بالش حكم

 

نهاده بر مه و خورشيد و زهره و پروين

كي آسمان و زمين ثاني علي زايند

 

كه اوست باني و معمار آسمان و زمين

زبندگي است به جايي كه در خدايي او

 

جماعتي به گمانند و فرقه يي به يقين

خداش مي نتوان گفت ليك هم زخدا

 

جداش مي نتوان ديد جز به چشم دو بين

خدا مگوي علي را و هرچه خواهي گوي

 

هزار نامش غير خداي كن تعيين

علي است نفس پيمبر علي است سرخدا

 

كه بر ولي و عدويش ستايش و نفرين


در نعت حضرت خاتم النبيين صلي الله عليه وآله

تبارك الله عيد ولادت احمد

 

كه بر براق سعادت همي كند جولان

سواد شامش از و چين طره دلبر

 

بياض صبحش از نور طلعت جانان

زخاك بطحي بر مه شهي فراخت علم

 

كه اوست علت غايي به عالم امكان

امير نه فلك و حكمران هفت اختر

 

خديو شش جهت و مرزبان چار اركان

رسالتش را شق القمر يكي آيت

 

جلالش را روح القدس يكي برهان

زكاخ حشمت او يك رواق كهنه سپهر

 

ز شاخ رحمت او يك بهار تازه جنان

زمهر روشن جودش فرشتگان پرتو

 

زابر پاك وجودش پيمبران باران

نبود گوي فلك در ميان فتاده هنوز

 

كه بود بر كف آن شهسوار را چوگان

نداشت سايه و از ابر سايبان بودش

 

به هر زمين كه شدي همچو آفتاب روان

 

*روستای لاو جزء دهستان طلخونچه از بخش مرکزی مبارکه است در گذشته مناطق مبارکه  جزسمیرم بوده است.